قوله تعالى: و أتموا الْحج و الْعمْرة لله و روى ان النبى قال تابعوا بین الحج و العمرة، فانهما ینفیان الفقر و الذنوب، کما ینفى الکیر خبث الحدید و الذهب و الفضة، و لیس للحج المبرور ثواب دون الجنة


گفت: حج و عمره هر دو بر پى یکدیگر دارید و شرط آن بتمامى بجاى آرید، که هم چنان که آتش زر و سیم و آهن باخلاص برد، و فضلها که بکار نیاید بسوزاند، حج و عمره فقر ناپسندیده و گناهان نکوهیده را از بنده هم چنان فرو ریزاند، و صفاء دل و طهارت نفس در بنده پدید کند. و در بعضى اخبار بیاید: که بسیارى گناه است بنده را که کفارت آن نیست مگر ایستادن بعرفات، و هیچ وقت نیست که شیطان را بینند درمانده‏تر و زرد روتر از آن وقت که حاجیان در عرفات بیستند، از بس که بیند رحمت و فضل خداى بر سر ایشان باران و ریزان! و از گناه کبایر یکى آنست که بنده در آن روز بخداوند عز و جل بد گمان بود، وز رحمت وى نومید، و عن جابر رض قال قال رسول الله «اذا کان یوم عرفة ینزل الله تعالى الى سماء الدنیا فیباهى بهم الملائکة، فیقول انظروا الى عبادى اتونى شعثا غبرا من کل فج عمیق، اشهدکم انى قد غفرت لهم، فتقول الملائکة یا رب! فلان مرهق فیقول قد غفرت لهم، فما من یوم اکثر عتیقا من النار من یوم عرفه»


و روى العباس بن مرداس: ان النبى صلى الله علیه و آله و سلم دعا عشیة عرفة لامته بالمغفرة و الرحمة، و اکثر الدعاء فاجابه انى قد فعلت الا ظلم بعضهم بعضا، فاما ذنوبهم فیما بینى و بینهم فقد غفرتها، فقال اى رب! انک قادر ان تثیب هذا المظلوم خیرا من مظلمته و تغفر لهذا الظالم، فلم یجیبه تلک العشیة، فلما کان غداة المزدلفة اعاد الدعاء، فاجابه الله انى قد غفرت لهم، فتبسم رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم فقال له بعض اصحابه یا رسول الله تبسمت فى ساعة ما کنت تبسم فیها؟ قال تبسمت من عدو الله ابلیس انه لما علم ان الله عز و جل قد استجاب لى فى امتى، اهوى یدعو بالویل و الثبور، و یحثو التراب على رأسه. و عن ابن عمر قال لا یبقى یوم عرفة احد فى قلبه مثقال ذرة من الایمان الا غفر له، فقال له رجل لاهل عرفات خاصة ام للناس عامة؟


فقال ابن عمر: کنت عند النبى صلى الله علیه و آله و سلم فسمعته یقول ذلک، فساله سائل للناس عامة او لاهل عرفات فقال بل للناس عامة.


و أتموا الْحج و الْعمْرة لله الآیة... خلافست میان علماء دین که عمره واجب است یا سنت، و قول جدید شافعى آنست، و بیشتر علما بر آنند که واجب است همچون حج، از بهر آن که لفظ امر بر هر دو مطلق است و مقتضى امر وجوب است، یدل علیه ما روى زید بن ثابت مرفوعا ان الحج و العمرة فریضتان لا یضرک بایهما بدأت. و فى الکتاب الذى کتبه النبى صلى الله علیه و آله و سلم لعمرو بن حزم ان العمرة هى الحج الاصغر و قال ابن عباس: و الله ان العمرة لقرینة الحج فى کتاب الله.


و أتموا الْحج و الْعمْرة لله الآیة... میگوید تمام کنید حج و عمره را یعنى مناسک و حدود و شرائط و فرائض و سنن آن بتمامى بجاى آرید، و اگر تمامتر خواهید، از خانه خویش چون بیرون آئید احرام گرفته بیرون آئید، و بمال حلال بى شبهت حج کنید، که چون مال حرام بود بیم آن باشد که حج نامقبول بود. و در حج بجز حج و زیارت کارى و مقصودى دیگر در پیش مگیرید، و حج خود بمیالائید


قال رسول الله: یأتى على الناس زمان یحج اغنیاء الناس للنزهة و اوساطهم للتجارة و قراوهم للریاء و السمعة و فقراوهم للمسألة».


و در لغت عرب عمره زیارت است و حج آهنگ اگر کسى پرسید چرا حج و عمره را گفت الله و نماز و زکاة را نگفت: و اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة لله؟ جواب آنست که حج و عمره در جاهلیت کارى معروف و مشهور بود، و مشرکان حج و طواف که میکردند و تلبیه که میگفتند بتان را در آن مى‏گرفتند و میگفتند: اینان انبازان خداى‏اند، تعالى الله عن ذلک. پس رب العالمین مسلمانان را فرمود که شما خالصا الله حج کنید، و کس را با من در آن انباز مگیرید، تا مشرکان را تنبیهى باشد، و براه توحید راه نمونى کنید، نظیر این آنست که گفت و أن الْمساجد لله فلا تدْعوا مع الله أحدا، جهودان و ترسایان کلیسیاها و کنیسها میساختند، و میگفتند این خدایراست، آن گه خداى را عز و جل به یگانگى و بى همتایى در آن نمى‏پرستیدند، و بدان اقرار نمى‏دادند. رب العالمین مسلمانان را گفت شما مرا در آن باخلاص پرستید، و دیگرى را با من در آن مخوانید، تا ایشان بدانند که در گمراهى‏اند و براه باز آیند.


فإنْ أحْصرْتمْ فما اسْتیْسر من الْهدْی احصار منع است و حصر حبس، جعلْنا جهنم للْکافرین حصیرا اى محبسا و هدى و هدى هر دو یکى است، چون میت و میت، و لین و لین، و آن را هدى نام کردند از بهر آن که آن را به منا برند و آنجا بکشند، و بدرویشان دهند، و بخداى عز و جل بدان تقرب کنند، همچنانک کسى هدیه برد بدوستى و در آن بوى تقرب کند. و خلافست میان علما در معنى احصار که آن سبب تحلل است. قومى گفتند هر مانعى که پدید آید و او را از اعمال حج باز دارد، چون بیمارى و ماندگى و ترس و بیم دشمن، و نرسیدن نفقه، و گم شدن شتر و مانند این، هر چه ازین عذرها بود چون پدید آید بر جاى بیستد محرم، و گوسپندى بمنا فرستد تا بکشد، آن گه از احرام بیرون آید و حلال شود. و جماعتى از محققان گفتند که آن احصار که مبیح تحلل است منع است از جهت دشمن، یا از جهت سلطان قاهر. چنانک مصطفى را بیفتاد در حدیبیه، و دیگر عذرها چون بیمارى و جز آن سبب تحلل نیست. پس چون باز داشته شد از جهت دشمن یا سلطان قاهر، گوسپندى بکشد همانجاى که محصر شود، اگر در حل باشد یا در حرم، آن گه از احرام بیرون آید، و بر وى قضا نه. الا اگر نسک واجب باشد.


اینست که رب العالمین گفت: فإنْ أحْصرْتمْ فما اسْتیْسر من الْهدْی الایه اى فواجب علیکم ما تیسر من الهدى و ادناه شاة و اعلاه بدنة، و اوسطه بقرة، و الاحسن هو الشاة لانه اقرب الى الیسر. و الله تعالى سمى الشاة هدیا، فى قوله هدْیا بالغ الْکعْبة.


و لا تحْلقوا روسکمْ حتى یبْلغ الْهدْی محله میگوید موى سرباز مکنید تا آن گه که گوسپند بکشند، و بمحل انتفاع رسد. و تناول، اگر در حل باشد یا در حرم، این بر قول ایشانست که احصار احصار دشمن نهند و محل محل انتفاع و اکل و تناول نهند، و مثال این آنست که مصطفى گفت: در آن گوشت که بریره را دادند بصدقه، قال «قربوه فقد بلغ محله» اى بلغ محل طیبه و حلاله بالهدیة الینا بعد أن کانت صدقة على بریرة.


فمنْ کان منْکمْ مریضا أوْ به أذى منْ رأْسه الآیة این در شأن کعب بن عجرة الانصارى فرو آمد. دیگ مى‏پخت و مصطفى ع بروى بگذشت وى را دید! جمنده از سروى مى فرو ریخت گفت اى کعب جمنده سرت را مى‏رنجاند؟ گفت آرى گفت گوسپندى بکش و درویشان را بخوران، یا سه روز روزه‏دار، یا فرقى طعام بشش درویش ده، و موسى بستر، این فرق به نزدیک اهل حجاز سه صاع باشد هر درویشى را دو مد فإذا أمنْتمْ فمنْ تمتع بالْعمْرة إلى الْحج الآیة بدانک گزاردن حج و عمره را سه وجه است: یکى افراد و دیگر قران و سدیگر تمتع. بمذهب شافعى افراد فاضل‏تر، و بمذهب بو حنیفه قران فاضلتر، و بمذهب مالک تمتع فاضل‏تر، و این خلاف از آن افتاد که در حجة الوداع که رسول خدا بآخر عمره کرد، نیز مختلف شدند. مالک گفت تمتع بود، بو حنیفه گفت قران بود، شافعى گفت افراد بود. و حجت شافعى درین آنست که جابر بن زید گفت: سمعت رسول الله فى حجة الوداع یقول: لبیک بحجة مفردة.»


و بروایتى دیگر گفت: «افردوا بالحج فانه اتم لحجتکم و عمرتکم».


افراد آنست که حج و عمره از یکدیگر باز برد، اول حج کند بوقت خویش و شرائط آن بتمامى بجاى آرد، پس چون تمام شود و از احرام بیرون آید، به جعرانه شود، یا به تنعیم یا بحدیبیه، و عمره را احرام گیرد و باعمال آن مشغول شود. و قران آنست که هر دو درهم پیوندد و در احرام گوید لبیک بحجة و عمرة معا» پس بر اعمال حج اقتصار کند، که عمره خود در وى مندرج شود، چنانک وضو در غسل. و تمتع آنست که چون بمیقات رسد بوقت حج، اول احرام بعمره گیرد، پس چون در مکه شود و از اعمال عمره فارغ گردد، و از احرام بیرون آید، و متحلل شود، و بمحظورات متمتع، آن گه از جوف مکه احرام گیرد بحج، و بدان مشغول شود این کس را متمتع گویند و بر وى گوسپندى واجب شود، آن گه که از عمره فارغ شده باشد، و باعمال حج شروع کرده، پس اگر روز نحر ذبح کند و بدرویشان دهد شاید.


اینست که رب العالمین گفت: فمنْ تمتع بالْعمْرة إلى الْحج فما اسْتیْسر من الْهدْی پس اگر گوسپند نیابد فصیام ثلاثة أیام فی الْحج سه روز روزه دارد پیش از روز نحر، و اگر پیوسته دارد یا گسسته هر دو شاید. اما در روز نحر البته روا نیست که متمتع روزه دارد، و در ایام التشریق رخصت هست. قالت عایشه: رخص رسول الله للمتمتع اذا لم یجد الهدى، و لم یصم الثلاثة فى العشران یصوم ایام التشریق و سبْعة إذا رجعْتمْ پس چون از حج بوطن خویش باز شود هفت روز دیگر روزه دارد تا تمامى ده روز باشد. اینست که گفت تلْک عشرة کاملة این عشرة کامله بسطى است، در سخن مانند تأکید هر چند که از آن بى نیازیست، چنانک جاى دیگر گفت «و لا تخطه بیمینک» و نبشتن خود بدست راست بود، و کذلک قوله ذلکمْ قوْلکمْ بأفْواهکمْ و سخن خود بدهن بود، و قال تعالى یأْکلون فی بطونهمْ نارا و خوردن در شکم بود. آن گه بیان کرد که این حکم نه هر کسى راست، که قومى را مخصوص است: یعنى ایشان که نه مکیان باشند، و نه ایشان که از مکه فرود از مسافت قطع نشینند، بلکه غریبانراست از اهل آفاق که آنجا فرود آیند.


ثم حذرهم شدة عذابه لو ضیعوا ما امرهم و ترکوا ما فرض علیهم فقال سبحانه: و اتقوا الله و اعْلموا أن الله شدید الْعقاب.


الْحج أشْهر معْلومات الآیة... اى وقت الحج اشهر معروفات، میگوید وقت حج ماههایى است معروف، و آن شوال است و ذو القعده و نه روز از ذى الحجه و شب نحر تا بوقت بام، این مذهب شافعى است، و بمذهب بو حنیفه ده روز است از ذو الحجة که روز نحر در شمار آرد، و بمذهب مالک ماه ذى الحجة تا بآخر از اشهر الحج است، و هر که بیرون ازین روزگار احرام گیرد آن احرام عمره را باشد نه حج را بمذهب شافعى و احمد و اسحاق و اوزاعى، و بمذهب مالک و بو حنیفه بحج منعقد شود، اما مکروه دارند.


فمنْ فرض فیهن الْحج فرض در قرآن بر چهار وجه است: بمعنى بیان چنانک الله گفت: قدْ فرض الله لکمْ تحلة أیْمانکمْ یعنى قد بین لکم کفارة ایمانکم، جاى دیگر گفت سورة أنْزلْناها و فرضْناها یعنى و بیناها. وجه دوم فرض بمعنى احل و ذلک فى قوله: ما کان على النبی منْ حرج فیما فرض الله له اى احل الله له. وجه سیم فرض بمعنى انزل و ذلک فى قوله: إن الذی فرض علیْک الْقرْآن اى انزله. وجه چهارم فرض بمعنى اوجب و ذلک فى قوله: فنصْف ما فرضْتمْ اى اوجبتم على انفسکم، جاى دیگر گفت: قدْ علمْنا ما فرضْناعلیْهمْ‏


اى اوجبنا علیهم و کذلک قوله تعالى فمنْ فرض فیهن الْحج اى اوجب فیهن الحج فاحرم به. میگوید: هر که درین ماهها حج بر خود فریضه گرداند، یعنى باحرام و تلبیه، و احرام آن باشد که چون بمیقات رسد غسل کند، آن گه از ارى سپید در بندد، و ردائى سپید بر افکند، و نعلین در پوشد، و بوى خوش بکار دارد، و دو رکعت نماز کند. آن گه در دل نیت حج کند، و حقیقت احرام این نیت است، پس اگر راکب باشد بر نشیند، و چون اشتر برخیزد و رفتن را راست بیستد، تلبیه کند و گوید لبیک اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک، ان الحمد و النعمة لک، و الملک، لا شریک لک » و ازین جمله خود احرام فریضه است آن دیگر همه سنن و هیأت است.


و على الجملة، فرائض و ارکان حج پنج چیز است: احرام، و طواف، و سعى بعد از طواف، و وقوف بعرفات، و موى سر ستردن بیک قول، اگر یکى ازین ارکان بگذارد حج درست نیاید و ارکان عمره همین است الا وقوف بعرفات که آن در عمره نیست. و واجبات حج شش چیز است: احرام گرفتن در میقات، و بعرفات بیستادن تا فرو شدن آفتاب، و بشب مقام کردن در مزدلفه، و همچنین در منا مقام کردن بشب و طواف وداع، و سنگ انداختن. اگر یکى ازین شش بگذارد حج باطل نشود اما گوسپندى لازم آید که بقربان کند. و محظورات حج که محرم را از آن پرهیز باید کرد هم شش چیز است: جامه پوشیدن چون پیراهن و ازار پاى و موزه و دستار، دوم بوى خوش بکار داشتن، سیم موى سر و ناخن باز کردن، چهارم با اهل خویش مباشرت کردن، پنجم مقدمات مباشرت چون لمس و تقبیل و مانند آن، و همچنین نکاح نشاید نه خود را و نه دیگرى را، اگر کند درست نباشد، ششم صید بر نشاید محرم را، اگر کند جزا لازم آید، ماننده آن صید که کشته بود از شتر و گاو و گوسپند.


فمنْ فرض فیهن الْحج هر که درین ماههاى حج احرام گرفت و حج بر خود فریضه کرد.


فلا رفث و لا فسوق و لا جدال فی الْحج علما را اختلاف است در معنى این هر سه کلمت: قومى گفتند رفث عین جماع است، قومى گفتند حدیث جماع است بتعریض نزدیک زنان، قومى گفتند سخن نافرزام است و کلمات نکوهیده و فسوق انواع معاصیست بجملگى، قومى گفتند لقب دادن است، که رب العزه جاى دیگر گفت: و لا تنابزوا بالْألْقاب بئْس الاسْم الْفسوق، قومى گفتند: فسوق همانست که در سورة الانعام گفت و لا تأْکلوا مما لمْ یذْکر اسْم الله علیْه و إنه لفسْق، و هو الذبح للاصنام.


روى ابو هریرة عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم قال «من حج هذا البیت فلم یرفث و لم یفسق، خرج من ذنوبه کیوم ولدته امه» و عن وهیب بن الورد قال «کنت اطوف أنا و سفیان الثورى لیلا، فانقلب سفیان و بقیت فى الطواف، قد خلت الحجر فصلیت تحت المیزاب، فبینما انا ساجد اذ سمعت کلاما بین استار البیت و الحجارة» و هو یقول یا جبرئیل اشکو الى الله ثم الیک ما یفعل هولاء الطائفون حولى من تفکههم فى الحدیث و لغطهم و سومهم. قال وهیب فاولت ان البیت یشکو الى جبرئیل.»


ابن عمر گفت: فسوق درین آیت به کار داشتن محظورات حج است در حال احرام، چون قتل صید، و موى سر و ناخن گرفتن، و مانند آن. و جدال آنست که قریش با یکدیگر در منا خصومت مى‏گرفتند، و خود را بر یکدیگر به مى‏آوردند این میگفت حج من بهتر و نیکوتر، و آن میگفت حج من تمامتر و بکار آمده تر، و نیز در مواقف مختلف شدند، هر قومى را موقفى بود، و میگفتند که این موقف ابراهیم است، پس رب العالمین ایشان را ازین مجادلت باز زد، و پیغامبر خود را خبر کرد از موقف ابراهیم، و مشاعر، و مناسک حج، و پیغامبر ایشان را بیان کرد و باز نمود، و گفت «خذوا عنى مناسککم و لا تجادلوا».


و آن کس که فلا رفث و لا فسوق و لا جدال بر قراءة مکى و بصرى خواند جدال از نظم اول آیت جدا کند، و معنى آنست که لا شک فى الحج انه فى ذى الحجة شک نیست در حج که آن در ذى الحجة است، و موقف عرفات، و نسى‏ء باطل، و به قال النبى صلى الله علیه و آله و سلم فى حجة الوداع: «ان الزمان قد استدار کهیئة یوم خلق الله السماوات و الارض، السنة اثنى عشر شهرا: منها اربعة حرم ثلاثة متوالیات ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم و رجب شهر مضر الذى بین جمادى و شعبان.»


و ما تفْعلوا منْ خیْر یعْلمْه الله این لفظیست از الفاظ وعده، چنانک گویند گوید اگر مرا ایدون کنى بدانم آن از تو، یعنى پاداش کنم و تزودوا و قومى از عرب یمن بحج مى‏آمدند بى زاد و تکیه ایشان بر صدقات حاج بود، رب العالمین ایشان را گفت و تزودوا زاد بر گیرید، تا بر دل مردمان گران نباشید، و وبال ایشان نگردید، آن گه سفر آخرت با یاد ایشان داد، و زاد آن سفر بر زاد این سفر دنیا افزونى نهاد، و شرف داد و گفت: فإن خیْر الزاد التقْوى‏ بهتر زادى زاد سفر آخرت است یعنى تقوى قال سهل بن عبد الله لا معین الا الله، و لا دلیل الا رسول الله، و لا زاد الا التقوى.» بو مطیع بلخى حاتم اصم را گفت که بما چنان رسید که تو بى زاد بادیه باز مى‏برى؟ جواب داد: که من در بادیه بى زاد نباشم، اما زاد من چهار چیز است: اول آنست که همه دنیا ملک و ملک الله دانم، دیگر همه خلق را بندگان و رهیکان الله دانم، سدیگر هر چه مخلوقات و محدثات است همه در ید الله دانم، چهارم قضاء الله در همه زمین روان دانم. بو مطیع گفت نیکو زادى که زادتست! بادیه قیامت باین زاد توان بریدن.


لیْس علیْکمْ جناح أنْ تبْتغوا فضْلا منْ ربکمْ قومى از اعراب بحج مى‏آمدند و براه در تجارت روا نمى‏داشتند، گفتند حج خویش بمنفعت دنیوى نیامیزیم، در دهه ذى الحجة دست از بیع و شرى باز گرفتند، و در بازار و معاملت بخود در بستند، رب العالمین آن بر ایشان فراخ کرد، و رخصت تجارت بداد، و مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم ایشان را بمغفرت امید داد، و خبر کرد فقال صلى الله علیه و آله و سلم «اذا کان یوم عرفة غفر الله للحاج الخلص و اذا کان لیلة عرفه غفر الله للتجار، و اذا کان یوم منا غفر الله للجمالین، و اذا کان عند جمرة العقبة غفر الله للسوال، و لا یشهد ذلک الموقف خلق ممن قال «لا اله الا الله» الا غفر له» فإذا أفضْتمْ منْ عرفات خلافست میان علما که موقف چه معنى را عرفات گویند؟ و آن روز چرا عرفه گویند؟ قومى گفتند از بهر آنک ترویه ابراهیم را نمودند در خواب که فرزند را قربان کن، پس همه روز در ترویه و تفکر بود، تا این خواب از حق است یا از شیطان... ازین جهت است که آن روز را ترویه گویند، و ترویه تفکر باشد. پس شب عرفه دیگر باره او را نمودند.، و روز عرفه بشناخت که آن خواب نموده حق است نه نموده شیطان. ازین جهت آن روز را عرفه نام نهادند و آن بقعه را عرفات. و گفته‏اند که ترویه از آب دادن است، یعنى که رب العزة روز ترویة چشمه زمزم پدید کرد، و اسماعیل از آن سیراب شد، فسمى الترویة لذلک و عرفات از آنست که جبرئیل فرو آمد و ابراهیم را مناسک و مشاعر مى‏نمود، و ابراهیم پذیرفت. و میگفت «قد عرفت قد عرفت» پس بدین معنى عرفات خواندند. ضحاک گفت آدم که بزمین آمد بهندوستان فرو آمد و حوا بجده، و هر دو یکدیگر را مى‏جستند تا بعرفات بر یکدیگر رسیدند، و یکدیگر را وا شناختند، ازین جهت او را عرفات گویند. و گفته‏اند که اعتراف آدم بگناه خویش درین روز بود اندر آن بقعه، و از خداوند عز و جل مغفرت خواست بآن که گفت ربنا ظلمْنا أنْفسنا و مردم نیز که بآن موقف رسند اتباع سنت آدم را همه بگناه خویش معترف شوند، و مى تضرع و زارى کنند، پس عرفه و عرفات از اعتراف گرفته‏اند یعنى که گناهکاران در آن موقف ایستاده بگناه خویش معترف شوند. و گفته‏اند که عرفات از آنست که دوستان خداى آن روز در آن موسم بر یکدیگر رسند و یکدیگر را بشناسند. پیر بزرگ بو على سیاه قدس الله روحه گفت: در موسم ایستاده بودم و مردمان را دیدم که اندر عرفات کارى از پیش نمى‏بردند، برگشتم و روى بکوه نهادم، چندان بر شدم که گفتم مگر اینجا هرگز کس نرسیدست، گفتا چون بر سر ان کوه شدم عالم خود بر آنجا دیدم، چنانک صحرا سر کوه بود، همه جوانان دیدم موسى سرشان تا سفتشان فرو آمده و چنان مراقب حق بودند که اگرشان بجنبانیدندى آگاهیشان نبودى، و آفتاب صورت را هیچ شعاع نمانده بود از شعاع آفتاب معرفت ایشان. کسى سوال کرد از پیر بزرگ که اى شیخ هر که بر آن کوه شود ایشان را بیند؟ گفت اگر بدیدندیشان فرود آرندیشان، نه هر چشمى ایشان را بیند، و نه هر کسى بایشان رسد. گفت چون آفتاب فرو شد موذن بانگ نماز گفت، و امام در پیش شد، و من با ایشان بیستادم در نماز، گفت اندر میانه نماز بر باطن من بگذشت که اهل عرفات خود از کدام سو شدند، آن یک اندیشه مخالف بریشان فرو نشد. چون سلام باز دادند، امام از آنجا که بود بمن باز نگرست، و اشارت کرد که بازگرد. با خود گفتم که این آن جماعت نیستند.


که پشت بریشان شاید کرد، هم چنان روى سوى ایشان باز پس آمدم، از کرامت ایشان همان ساعت چون باز نگرستم بزمین عرفات رسیده بودم، و کرامتى دیگر دیدم، آن گه بر من پوشیده بود که قوم بکدام سو شده‏اند، همى از گزاف سر در نهادم، و زود بقوم در افتادم، و نخست قطارى که دیدم شتران رهیان خود دیدم، و از ایشان هیچکس نگفت که بو على تو کجا بودى؟ بدانستم که رب العزه مرا از چشم و دیدار ایشان غایب نگردانیده بود.


روایت کنند از ابو ذر غفارى رض که گفت: ترویه از آب دادنست، و عرفه نام زمین سیم گفتا نام زمین اول دمکا است، و دوم خلده، سیم عرفه، چهارم جردا، پنجم ملثا، ششم سجین، هفتم عجیبا. و هم بو ذر گوید که فضل روز عرفه از مصطفى پرسیدم فقال «صیامه کفارة سنتین و من ادخل فیه سرورا على اهله ادخل الجنة، و من صلى فى یوم العرفة اربع رکعات قبل العصر بفاتحة الکتاب، و خمس مرات قلْ هو الله أحد شارک فى ثواب من وقف بعرفات، و من طلب علما یوم عرفة خاض فى رحمة الله و أدخل الجنة بغیر حساب، و استغفر له الکرسى و الشمس و القمر و الکواکب الدرى، و من اضاف مومنا عشیة عرفة کتب الله له اجر سبعین شهیدا، و لله عز و جل فى یوم عرفة ثلاثمائة و ستون نظرة الى خلقه.» و کان النبى صلى الله علیه و آله و سلم یقرأ کل صبیحة عرفة ثلاث آیات من سورة الانعام: اولها و خمسین مرة قلْ هو الله أحد و آیة الکرسى و یس، فالاعمال صاعدة فیها. على بن ابى طالب ع روایت کرد از مصطفى که گفت «روز عرفه اندر عرفات جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و خضر حاضر آیند. جبرئیل گوید ما شاء الله لا قوة الا بالله» میکائیل گوید «ما شاء الله کل نعمة من الله» اسرافیل گوید «ما شاء الله الخیر کله بید الله» خضر گوید «ما شاء الله لا یدفع السوء الا الله» رسول خدا گفت هر آن کس که روز عرفه بعد از نماز دیگر این چهار کلمه صد بار بگوید، بهر رحمتى و برى و کرامتى که رب العزة باهل منا و عرفات فرو فرستد و بجمله بندگان که در شرق و غرب‏اند، وى با ایشان در آن انبازست، گفتا و چون مردم از عرفات سوى منا روند رب العزة به جبرئیل فرماید تا ندا کند که «الا ان المغفرة لکل واقف بعرفات، و الرحمة لکل مذنب تائب.»


گفتا: و در وقت افاضت الله گوید اشهدکم ملائکتى قد غفرت لهم التبعات و اعوض اهلها، افیضوا على برکة الله.


فإذا أفضْتمْ منْ عرفات فاذْکروا الله عنْد الْمشْعر الْحرام میگوید چون از عرفات بر گردید بعد از فرو شدن آفتاب، روز عرفه و رو بمنا نهاده خداى را یاد کنید بنزدیک مشعر الحرام، آنجا که قرح گویند، یعنى که بعد از صبح که نماز گزارده باشید، و از مبیت بمزدلفه فارغ شده و سنگها بر گرفته و اذْکروه کما هداکمْ و یاد کنید خداى را چنانک شما را راه نمود بحج راست، و شریعت پاک و ملت ابراهیم.


و إنْ کنْتمْ منْ قبْله لمن الضالین اى و ما کنتم من قبله الا من الضالین.


این ها خواه با هدى بر و خواه با رسول، فیکون کنایة عن غیر مذکور ثم أفیضوا منْ حیْث أفاض الناس الآیة... قریش را میگوید که ایشان در افاضت از عرفات راهى دیگر مى‏گزیدند، که ما خاصه اهل شهریم و سکان حرم، و بر زنان خانه، تا نه باد دیگران هام راه باشیم. و از مشعر حرام از راه مى‏بگشتند، ایشان را از آن باز زد، آن گه ایشان را فرمود که با این مخالفت که کردید در افاضت از خداى آمرزش خواهید، که وى آمرزگارست و بخشاینده، قال رسول الله «الحجاج و العمار وفد الله عز و جل، ان دعوه اجابهم و ان استغفروه غفر لهم» و قال «اللهم اغفر الحاج و لمن استغفر له الحاج.»